۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

پدر جان

پدر جان در حالی که خر خر می کرد. لم داد و ما را تک تک نگاه کرد و ملچ و ملوچ کنان گفت:" یه تن علیل داشتم برای شما دادم" اشک توی چشماش حدقه زده بود..... نگاه کرد به من و به برادرم گفت: پسرم فراموش نکن چه کره خری بودی! اون روزی که تو یا به این کون گداشتی گهی نبودی حالا هم نیستی! نگاهش رو به دیگری چرخوند و گفت: آخرش نفهمیدیم آقا هستی یا خانومً هر چی هستی واسه خودت هستی! تن من و تو گور نلرزون!ناگهان دست منو محکم گرفت و گفت پسر اون کون گشادت را هم بیار ... انار بخور! بنویس و از این کون کش ها نترس!در همین حال بوی بدی برخاست..... پدرجان به فاصله دور میخکوب شد و با بغض و به آرامی گفت: وقته رفتنه! و ناگهان رفت
پدر جان با این گ..ز پرواز کرد!
خدایش بیامرزد!

هیچ نظری موجود نیست: